بابای ابوالفضل از کربلا اومد
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۲۶ ب.ظ
دوستان عزیزم سلام .
من ابوالفضل هستم و چند روز دیگه یعنی 28 آبان ماه 1396 شش ماهگی ام تکمیل میشه و میرم توی 7 ماهگی .
من میخام یه خاطره شیرین رو تعریف کنم ، یعنی شبی که بابایی من از کربلا اومد ...
چندین روز پیش بود که بابایی من به همراه عمو مهدی و دو نفر دیگه از اقوام با ماشین پراید که از عمو مهدی بود برای اربعین رفتن کربلا .

جمعیت خیلی زیادی از ایران و همه جاهای دیگه برای اربعین به کربلا می روند و زیارت می کنند . بابایی من هم ده روزه به کربلا رفته بود . بابایی ام تعریف میکنه میگه : ماشین رو در مرز مهران گذاشتیم و مثل بیشتر زائرین امام حسین (ع) با پای پیاده به کربلا رفتیم و حدود 90 کیلومتر پیاده روی کردیم و این 90 کیلومتر سه شبانه روز طول کشید .
بابایی من بعد از سفر ده روزه ، دوشنبه شب ساعتای حدود 11 شب به خونمون رسید و من از دیدن بابایی خیلی خوشحال شدم . آخر شب که بابایی اومد خونه فقط مامانی به همراه بابابزرگ و مامان بزرگ ، و همچنین دایی حسین و نسرین خانوم خونمون بودند و از سر شب منتظر بودن تا بابایی از راه برسه .
من از خواب بیدار شده بودم و منتظر بودم بابایی از راه برسه . دایی حسین هم از فرصت استفاده کرد و از من عکس یادگاری گرفت

ساعت 11 شب بود که بابایی رسیده بود خونه

یک گل خوشگل که مامانی واسه بابایی خریده بود تا وقتی از کربلا بیاد بهشون بده

بابایی و مامانی تصمیم به مهمانی گرفتند و برادرها و خواهرها ، عموها ، دایی ها ، خاله ها و عمه ها رو برای شام دعوت کردند . این دعوتی رو شب بعد از رسیدن گرفتن و حدود 70 یا 80 نفر مهمون داشتیم . خانم ها طبقه دوم ( خونه خودمون ) بودن و آقایون هم در طبقه پایین بودند که خونه صاحب این آپارتمان سه طبقه بود .
شام رو از رستوران گرفته بودند و چلومرغ بود .

این عکس پسرهای خاله اعظم و پسر دایی احمد هست که سر سفره شام دایی حسین ازشون عکس گرفته
( از بزرگ به کوچک : سجاد - محمد مهدی - کیان )

این هم از موقع پذیرایی که البته قبل از شام بود ( میوه ، شیرینی و چایی )

این هم مهر کربلا ...

آقا کیان پسر دایی احمد که تازه گی کچل کرده ...

این هم کیانا خانوم ، دختر دایی احمد که خواب بود . این هم کچل کرده مثل داداشش آقا کیان

این هم عکسی از من که دارم به دوربین دایی حسین نگاه میکنم و کنار من آقا کیان ( پسر دایی احمد ) نشسته

این هم عکسی از درب حیاط خونمون و بنری که واسه بابایی زده بودیم .

التماس دعا
۹۶/۰۸/۲۴