فرشته های آسمونی

فرشته ها همیشه وجود دارن ، اما بعضی وقت ها چون بال ندارن بهشون میگن کودک

فرشته های آسمونی

فرشته ها همیشه وجود دارن ، اما بعضی وقت ها چون بال ندارن بهشون میگن کودک

آخرین مطالب

خاطرات ابوالفضل کوچولو از روز عاشورا

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۹ ب.ظ

بچه ها سلام . من ابوالفضل هستم و امیدوارم حالتون خوب باشه و در این ماه محرم عزاداری هاتون مورد قبول درگاه خداوند باشه . من میخوام خاطره روز عاشورای حسینی رو براتون تعریف کنم . اگه دوست دارین و حوصله داشتین با من همراه شوید تا براتون تعریف کنم ...

من در ماه محرم امسال ( سال 1397 ) 17 ماهه شدم و خدا رو شکر میکنم که تونستم لباس سیاه بپوشم و برم هیئت ها رو تماشا کنم و عزاداری کنم . صبح روز عاشورا به همراه مامانم و خاله اعظم و خاله اکرم رفتیم بهشت رضا . آخه در این روز عاشورا همه هیئت های شهر میان بهشت رضا و ظهر برمیگردن به هیئت و ناهار میخورن . من و مامان به همراه خاله اعظم و خاله اکرم توی بولوار نزدیک بهشت رضا نشسته بودیم و هیئت ها در حال رفتن به بهشت رضا بودن و من نگاهشون میکردم . جمعیت خیلی زیادی اومده بودن و خیلی شلوغ بود . دایی حسین به گوشی مامانم زنگ زد و گفت کجا نشستسن ؟ چون دایی حسین میخواست بیاد دنبال من و منو ببره چند تا عکس با دوربین عکاسی از من بگیره . من سوار کالسکه بودم و دایی حسین اومد و منو با خودش به سمت بهشت رضا برد برای عکس گرفتن و یکساعتی رو به همراه دایی حسین بودم . بعد از اینکه دایی حسین از من عکس گرفت من رو برد پیش مامانی تحویل داد . در آخر هم من و مامانی به همراه خاله اعظم و اکرم و شوهر خاله اکرم با ماشین شون برگشتیم خونه بابابزرگ و من خیلی خسته بودم و خوابیدم . این بود خاطره ای از روز عاشورای من در سال 1397 . عکسهایی که دایی حسین از من گرفته رو در ادامه مشاهده کنید ...

*

*

*

*




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی