من ابوالفضل کوچولو هستم و سن من 18 ماه هست . یکی دیگه از خاطرات خودم رو میخام تعریف کنم ...
در یکی شبهای پایانی مهرماه سال 1397 بود که من به همراه مامانی و مامان بزرگ و بابابزرگ با ماشین رفتیم پیش بابایی خودم که در خونه دایی حسین مشغول به کار بود و آشپزخانه دایی حسین رو ام دی اف میکرد . برای بابایی چایی بردیم که بخوره و ما هم رفتیم تا خونه دایی حسین رو نگاه کنیم . بابایی کار میکرد و منم رفتم نگاه میکردم شاید یک روزی من هم همین شغل بابایی رو بگیرم البته اگه دکتر و مهندس نشم


برای دیدن عکسهای بیشتر روی ادامه مطلب کلیک کنید ...